خاطره ای جالب از جبهه
مرکز آفرینشهای هنری معبر
مرکز آفرینشهای هنری معبر

یه نوجوونی با تغییر در شناسنامش

با هزار فیلم و کلک

خودشو می رسونه به جبهه و خط مقدم

شب عملیات

فرمانده گفت این بچه رو بگین همین جا بمونه

این قدش اندازه اسلحه هم نیست

بیاد اونجا کار دستمون میده

بمونه همین جا و نگهبانی بده از چادرا

حالا این بچه

با ذوق و شوق بسیار زیاد

داشته آماده میشده

که بهش میگن تو باید بمونی

انگار آسمون روی سرش خراب میشه

شروع میکنه به التماس و در خواست و گریه و زاری

که من با هزرا درد سر و سختس تا اینجا اومدم که عملیات شرکت کنم

حالا میگین نمیشه بیای

هر چی گریه می کنه میگن نمیشه

باید همین جا بمونی

دستوره

اینم دلش میشکنه

میره وضو میگیره میره تو چادر

فرمانده که این صحنه رو می بینه

دلش می سوزه و میگه این دلش شکسته الان میره نماز میخونه و ما رو نفرین می کنه

برامون دردسر میشه

امشب

و موفق نمیشیم

برین بگید بیاد

میرن توی چادر دنبالش

میبینن آقا گرفته خوابیده !!؟؟

بیدارش میکنن میگن مگه تو وضو نگرفته که نماز بخونی

میگه چرا

میگن پس چرا خوابیدی ؟؟؟

میگه می خوام حاشو بگیرم !!!؟

میگن حال کیو

میگه حال خدا رو

اون منو تا اینجا اورده و نمیذاره برم

منم وضو می گیرم و نماز نمی خونم

همه می خندن

و میگن بیا

فرمانده اجازه داده که تو هم بیای

اینم با خوشحالی میاد بیرون

و داد میزنه

سلامتیه خدای مهربان صلوات

 



نظرات شما عزیزان:

مائده
ساعت23:36---16 دی 1394
مثل همیشه عالـــــــــــــــــی

با اجازه این متنو تو وبلاگم میزارم.با آدرس وب شما


رها
ساعت23:02---15 مهر 1394
احسنت
وبتون عالیه
موفق باشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

درباره سمت خدا

مرکز آفرینشهای هنری موسسه معبر ارائه مطالب دینی و انقلابی و مرتبط با شهدا در قالب هنر طراحی عکس و پوستر و .. ساخت مستند شهدا و ... طراحی نمایشگاه های مرتبط با شهدا و انقلاب اسلامی سازی نرم افزار ها ارتباط با مدیر ، انتقاد و پیشنهاد و سفارش طراحی در تلگرام @maabar1
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
پيوندها

نويسندگان